loading...
عاشقانه

ایوب دیوونه بازدید : 21 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

سلام دوستان من ایوب ۲۱ ساله دانشجو عمران از شهر ایلام هستم میخوام واسه تون داستان عشق تلخ خودمو تعریف کنم فقط داستانش مفصله تا همه شو کامل کنم چند هفته ای طول میکشه مطمئنم همه تون تا اخر میخونینش خیلی عبرت انگیزه.

ایوب دیوونه بازدید : 21 یکشنبه 26 آذر 1391 نظرات (0)

بنام خداوند حکیم قبلا جفت بودیم حالا تکیم
داستان عشق من دو سال پیش وقتی ۱۹سالم بود شروع شد
حدود دو سال پیش بعد تعطیلات نوروز بود که خونه قدیممون رو فروختیم و یه خونه تو یه کوچه بالا تر خونه خودمون خریدیم بله اینجوری شد که همسایه جدید پیدا کردیم واسه اینکه محله مون همون محله قدیم بود معمولا بیشتر محله رو میشناختم و باهاشون سلام علیک داشتم اما همسایه دیوار به دیوارمون رو تا حالا ندیده بودم کمی کنجکاو بودم ببینم پسر هم سن خودم دارن یا نه...
بعد چند روز فهمیدم همسایه مون سه تا دختر داره و یه پسر کوچیک دختر کوچیک همسایه مون رو که دیدم یه جورای ازش خوشم اومدبا اینکه سال سوم راهنمایی بود اما اخلاقش مث دخترای بزرگتر بود مثلا شرم و حیا داشت تو چش کسی نگا نمیکرد چادر سر میکرد و...
منم ادم بی سرو پا ولگرد سیگاری رفیق باز
/منظورم رفیق پسره ها/
شر درس نخون...بودم که تو محله همه میشناختنم اما دختره از من خبر نداشت که چه جور ادمی هستم منم دیگه نمخواستم پیش این دختر اونجوری باشم سعی کردم اخلاقمو عوض کنم دوستام هم ادمای مث خودم بودن ریخت و قیافه خوبی نداشتن واسه اینکه دختره همسایه مون چیز زیادی ازم نفهمه به دوستام گفتم که دیگه نیاین در خونه مون کاری داشتین زنگ بزنین خودم میام پیشتون همین کارم کردم
دختر همسایه واسه اینکه دختر کوچیک بود معمولا داداش کوچیکش رو میبرد مغازه یا میومد دنبالش از کوچه میبردش خونه منم همیشه اون رو از پشت پنجره یا شکاف در پارکینگ نگاه میکردم خلاصه یکی دو ماه گذشت از اخلاق و حجاب دختره خیلی خوشم اومد واسه جلب نظر دختره تو محله دیگه شلوار محلی نمیپوشیدم بجاش شلوار یا گرمکن ورزشی میپوشیدم دوستام از این طرز لباس پوشیدنم تعجب کردن مدتی بود که دیگه زیاد به دوستام توجه نمیکردم جواب تلفن ها شونم نمیدادم تا کم کم ازم خسته بشن.
آخرای مدرسه بود که سعی کردم علاقه ای رو که به این دختر دارم رو بهش نشون بدم اما روم نمیشد که چه جوری بهش بگم اصلا باید فارسی حرف بزنم یا کردی...میترسیدم نکنه به باباش بگه یا... مدرسه تموم شد اولای تابستون بود بعضی وقتا میرفتم جلو چشم دختره تا چیزی بگم اما روم نمیشد اونم سرشو مینداخت پایین و رد میشد از دل من خبر نداشت که...من معمولا تابستونا کار ساختمانی میکردم وقتی دیدم روم نمیشه چیزی بگم نا امید شدم و میخاستم بیخیال بشم یکی دو ماهی از تابستونو کار کردم بعد کار که برمیگشتم خونه سعی میکردم اون منو با این سر و وضع خاک آلود نبینه تابستون داشت تموم میشد که بابام گفت: این خونه کوچیکه میخوام بفروشم یه خونه بزرگتر بخرم یکی دو هفته بعدش اون خونه رو فروخت هر کاری کردم منصرفش کنم نشد که نشد خلاصه از محله قدیممون رفتیم یه محله دیگه ولی من هر روز به محله قدیممون میرفتم تا دختره رو ببینم مهر ماه که شد دوباره مدرسه باز شد من هر روز میرفتم نزدیک خونه دختره تا مدرسه شو پیدا کنم که البته کار سختی هم نبود زود مدرسه شو پیدا کردم فهمیدم که سال اول دبیرستانه تو یه دبیرستان نزدیک خونه جدیدمون دیگه نمیخاستم مث تابستون فقط نگاش کنم چند روزی از مدرسه نگذشته بود که بالاخره رفتم به دختره پیشنهاد دادم .
یادمه بهش گفتم دوستت دارم اولین ابراز علاقه بود که بهش کردم اونم حسابی از این کارم جا خورد ترسید لپاش سرخ شده بود با صدایی بغض آلود بی میلی خودشو نشون داد و تهدید کرد که همین جا وایسا تا به بابام بگم. اینو گفت و رد شد من خیلی بیشتر خوشحال شدم که بار اول اینجوری جواب داد البته کمی عصبی هم شدم و رفتم.
یکی دو روز بعد دوباره بهش پیشنهاد دادم اما بهم اعتنایی نکرد نمیدونستم باید چیکار کنم اما ازش خوشم اومده بود همیشه با یکی از دوستام که باهاش جور بودم میرفتم میدیدمش بیشتر وقتا بهش میگفتم دوسش دارم اما اون تحویلم نمیگرفت از دستش عصبی شده بودم یه حسی بهم میگفت که بیخیال نشو داره ناز میکنه اما واقعا ناز هم حدی داره چند بار دیگه هم بهش شماره دادم اما قبول نمیکرد بهش میگفتم عاشقش شدم میگفت بی خود ولی من دست بردار نبودم تا حالا هم با هیچ دختری رابطه نداشته بودم بلد نبودم باید چیکار کنم.

همین جوری چند ماه دیگه هم گذشت وقتی دیدم که ازم شماره نمیگیره از طریق یکی از هم کلاسیاش که دوست دختر یکی از دوستام بود بهش شماره دادم منتظر موندم بهم زنگ بزنه یا اس ام اس بده اما خبری ازش نبود اون همه مدت که پیشنهاد دادم یا به فکرش بودم یه طرف این چند روزه که شماره داده بودم یه طرف واقعا انتظار کشیدن سخته ها تا این که یه روز خودش بهم گفت شماره مو داره و بهم زنگ میزنه منم خیلی خوشحال شدم مدتی بعد از طریق دوست دختر دوستم بهم پیام داد که یه خط واسم بخره تا بهش زنگ بزنم منم واسش خریدم وقتی رفتم سر راهش دیدم اونم یه نامه تو دستشه وقتی خط ایرانسلی رو که تو پاکت نامه گذاشته بودم بهش دادم اون هم یه نامه بهم داد و گفت چه تفاهمی؟منظورش این بود که خبر نداره پاکت نامه که من بهش دادم فقط یه خط اعتباری توشه اولین دروغش رو بهم گفت اون اولا بهم اعتماد نداشت و نمیدونست که قصدم چیه بهش حق دادم چیزی به روش نیاوردم مدتی بعد یه شماره ناشناس بهم اس داد و خودشو معرفی کرد و گفت خطی رو که بهش دادم رو گم کرده و گفت فقط همین یه بار میتونم اس بدم بگو چیکار داری؟ این همه مدت بهم میگی کارت دارم حالا کارت رو بگو؟منم قصدمو واسش گفتم بعد یکی دوساعت اس بازی گفت فقط میخواستم قصدتو بفهمم و این شماره مه هر وقت تونستم بهت اس میدم اینجوری دوستی مون شروع شد و علاقه مون نسبت به هم زیاد شد اما همون روزای اول دعوامون شد ولی زود اشتی کردیم تازه عشقمون شروع شده بود چه عاشقانه ها که واسه هم نگفتیم!هر روز واسه دیدنش میرفتم سر راه مدرسش از همون اولین روزا که همسایه شدیم یکی دو تا از پسرا میخواستن برن دورو ورش اما از من میترسیدن اخه همون اول اول که دیدمش به دختر بازای محل گفتم این دختر مال منه اونا هم نمیتونستن رو حرفم حرفی بزنن اره دیگه همون اولا که دوست شدیم با هم قرار گذاشتیم روزای خوبی بود
با همدیگه مهربون بودیم نزدیک تعطیلات نوروز بود که خیلی چیزای جدید از همدیگه فهمیدیم مثلا فاطمه(دوست دخترم)فهمیده بود که من بد جور عاشقش شدم واسه همین زیاد ناز میکرد اگه حرفمون میشد من معذرت خواهی میکردم همیشه واسش شارژ میخریدم ...اونم ادعا میکرد که آدم مغروریه ولی دوسم داره عاشقم شده نمیدونم شاید راست میگفت بعضی وقتا که اون میتونست بیاد بیرون با هم قرار میذاشتیم و عاشقانه قدم میزدیم یا میرفتیم کافیشاپ با هم حرفای خصوصی که همه دختر پسرا میزنن زدیم چند وقت بعد با ماشین بابام میرفتم قرار با ماشین راحت تر بودیم
خلاصه تابستون شد یه مدتی کار کردم نمیتونستم زیاد به فاطی اس بدم اونم ناراحت میشد ولی زیاد به روم نمیاورد اما من میفهمیدم که از کار کردنم ناراحته بعد ظهرا که از کار میومدم خسته و کوفته به فاطی اس میدادم شب که دیگه به زور خودمو بیدار نگه میداشتم تا بهش اس بدم ولی نمیگفتم خوابم میاد اخه دوستش داشتم اما اون بازم ناراحت بود که من کار میکنم منم بخاطر اون کارگاه ساختمانی رو که تازه زده بودم تعطیلش کردم ضرر زیادی بهم زد اما این که واسه من چیزی نبود اگه ازم میخواست بمیرم میمردم دیگه بیکار بودم تابستون عشق و حال زیادی با هم داشتیم ولی یکی دو بار اساسی دعوامون شد که با منت کشی من درست شد

اون میدونست که من عاشقش شدم ازم سوءاستفاده میکرد غرورش بیشتر و بیشتر شد هر وقت هم کار اشتباهی میکرد معذرت نمیخواست باید یادش مینداختم که اشتباه از اون بوده تا معذرت خواهی میکرد یه اخلاقای بچه گونه ای داشت که حال آدمو میگرفت تو این مدت فهمیدم که پسر عموش خاطر خواهشه با اینکه تا حالا پسر عموش رو ندیده بودم خیلی ازش بدم میومد اما یه چیزی که ارومم میکرد این بود که فاطمه میگفت منو دوست داره یه بار که از کافیشاپ برمیگشتیم پسر عموش رو شانسی دیدیم ما تو ماشین بودیم دست فاطی تو دستم بود خیلی احساس زرنگی و غرور میکردم

یه سربازم سر راه مدرسه فاطی بود که همیشه نگاش میکرد وقتی فاطی اینو بهم گفت خیلی عصبی شدم رفتم سربازه رو تهدید کردم که این دختره دختر داییمه حق نداری نگاش کنی یه مدت بیخیال شد اما مدتی بعد به خودم گیر داد و گفت دختر دایی تو دوس دارم همینو که گفت یکی زدم تو گوشش اصلا نمیترسیدم که بندازنم زندان یا هر چی سرباز دیونه هم گفت بزن هر کاری دوست داری بکن ولی دختر داییت مال منه مردم دورمن جمع شده بودن بردمش یه جا خلوت همه داستانو واسش گفتم ولی باورش نمیشد دوباره دعوامون شد من ازش دق داشتم اخه چند بار که واسه دیدن فاطی اومده بودم گرفته بودنم ازم هم تعهد گرفتن اون روز دق دلمو خالی کردم تا اونجا که تونستم زدمش بعد یه مدت دوست شدیم و ازم خواست که واسه اثبات حرفام با فاطی از جلو کلانتری رد بشم منم این کارو کردم یادمه سربازه وقتی مارو با هم دید انگار دنیا رو سرش خراب شد این فقط یکی از کارای بود که من واسه فاطی انجام دادم اون خودش ازم میخواست که هرکی مزاحمش بشه رو ادب کنم منم از خدام بود که نذارم کسی مزاحمش بشه

از رو عشق و علاقه واسه همدیگه نامه عاشقانه هم مینوشتیم البته من زیاد نامه نمینوشتم اخه دست خطم خوب نبود و ادبیاتم که همون جور که میبینین چنگی به دل نمیزنه دوباره
مدرسه شروع شد کمی از هم دیگه سرد شده بودیم اونم تو خونه بهش شک کرده بودن نمیتونست زیاد اس بده چند روز یه بار اس میداد همش دنبال بهانه میگشت که این رابطه رو تموم کنه دیگه مث قدیم بهم احترام نمیذاشت

یه بار با یه خط که اون شماره شو نداشت امتحانش کردم و خودمو جا پسر عموش معرفی کردم اونم مطمئن نبود که واقعا پسر عموشم یا نه بهم گفت اگه راست میگی اسم مامانت چیه من که اسم مامان پسر عموش رو نمیدونستم پیچوندم و اخرش بهش گفتم که خودم بودم امتحانت کردم خیلی عصبی شد بد جور حرفمون شد من فکر میکردم هر کاری کنم میبخشتم اما این دفه نبخشید هر کاری کردم دلشو به دست بیارم نشد حلقه ای که واسش خریدم پرت زد جلو پام خیلی تحقیر شدم

از نا امیدی میخواستم خود کشی کنم یه نامه واسش  نوشتم و حلقه رو هم دوباره برداشم و بهش دادم واسش نوشتم میخوام چیکار کنم یه روز صبح داشت میرفت مدرسه رفتم جلو راه ش نامه رو با حلقه بهش دادم و جلو چشش چند تا کپسول ترامادول رو با هم خوردم تا نزدیک ظهر منتظر بودم بهم زنگ بزنه اما زنگ نزد از اون به بعدشو یادم نمیاد وقتی به هوش اومدم دیدم بیمارستانم چند روز بعد بهش اس دادم اما اون نمیخواست ادامه بده و بهم توهین کرد کفری شدم و اینقده تهدیدش کردم که مجبور شد باهام رفاقت کنه

چند روز که گذشت اروم شدم و قسم خوردم که کارش ندارم مجبور نیست باهام ادامه بده اونم گفت اگه تمومش کنیم خیلی بهتره منم حرفی نداشتم ولی خیلی ناراحت بودم هر چی اس داد نگاشونم نکردم ببینم چی نوشته اخه خداحافظی کرده بودیم کمی اروم شدم دیدم چند تا اس داده که میخواد تا اخر عمر با هم باشیم و از این حرفا اولین باری بود که غرورشو گذاشت زیر پا واسه همین دوباره اشتی کردیم ولی دیگه مث قدیم نبود

خودش همیشه میگفت که میره پیش مشاور مدرسه لعنت به مشاور مدرسه شون که هر چی میکشم از دست اون میکشم میگفت مشاور بهم میگه چه جوری باید یه نفر رو فراموش کنی یا چیکار کنی که عشقت فراموشت کنه تا این که یه ماه پیش با هم قرار گذاشتیم بریم سینما اون روز ماشین بابام دست خودش بود منم که ماشین نداشتم به فاطمه گفتم بیا با تاکسی میریم اونم قبول نکرد و بهم گفت هر وقت ماشین دستت بود قرار میذاریم و هیچوقت حاضر نیستم یه قدم باهات پیاده بیام خیلی بهم برخورد بهش گفتم پس دیگه هیچ قراری در کار نیست بهش گفتم تو فقط بخاطر ماشین با من دوست شدی؟گفت هر جور دوست داری فکر کن

بله دوستان میخواستم بگم هر کسی لیاقت خوبی نداره من عاشقش شده بودم اون ازم سوء استفاده کرد با این که این حرفا رو دخترا میزنن ولی بخدا با احساسم بازی کرد ابروم پیش بابا مامانم رفت پیش دوستام ۹۰درصد دوستامو بخاطر اون از دست دادم غرورمو شکست دلمو شکست دیگه از هر چی دختر مذهبیه بدم میاد دل ندارن عاطفه ندارن

واقعا بعضی دخترا مث گربه هستن که هرچی بهش خوبی کنی یادش میره اخرش یه چنگ هم میزنه رو دستت حتی اندازه سگ هم وفا ندارن که یه تیکه نون میندازی جلوش تا از خودت نرونیش از پیشت نمیره

ایوب دیوونه بازدید : 23 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (1)


من یاد گرفته‌ام “دوست داشتن دلیل نمی‌خواهد…”



دل می‌خواهد…!


ولی نمی‌دانم چرا


خیلی‌ها…


و حتی خیلی‌های دیگر…!


می‌گویند:


این روزها…


دوست داشتن


دلیل می‌خواهد…!!


و پشت یک سلام و لبخندی ساده…


دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،


دنبال گودالی از تعفن می‌گردند!


اما


من سلام می‌گویم


و لبخند می‌زنم


و قسم می‌خورم


و می‌دانم


عشق” همین است… به همین سادگی…

ایوب دیوونه بازدید : 20 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)




پسری که خیلی دوست دختر داشت بالاخره عاشق شد و ازدواج کرد...!!


بعد خدا بهش یه دختر داد...!!


یه روزبهش گفتم که یادته چجوری اشک دختر ها رو در میاوردی...؟!


حالا خودت هم دختر داری...!!نظرت چیه...؟؟



جلوه های خدایی...


تحمل اشکش و داری...؟!


بهم گفت:فقط می تونم بگم پشیمونم و امیدوارم


همه اونها که دلشون رو شکستم منو ببخشن...!!


هیچ پدری طاقت دیدن اشکهای دخترشونداره..!!


پدر های آینده...!!


به دختر دار شدنتون خوب فکر کنید..!!


هی فلانی زمین گرده ها

ایوب دیوونه بازدید : 18 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)

ایــــــن روزها ...


هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم


ای کــاش


یا بـــــــــــودی ، یـــــا اصـــلا نبودی


ایـــــن که هســـــــتی و کنــــارم نیســــــــتی


دیـــــــــوانــــه ام میکنــــــــــد ...


عکسهای عاشقانه از تنهایی _Irandid.Ir



باورت بشود یا نه


روزی می رسد که دلت برای


هیچکس به اندازه ی من تنگ نخواهد شد


برای نگاه کردنم


اذیت کردنم


خندیدنم


برای تمامی لحظاتی که در کنارم داشتی


روزی خواهد رسید


که در حسرت تکرار دوباره ی من خواهی بود


میدانم روزی دیگر نیستم


و هیچکس تکرار من نخواهد شد...

ایوب دیوونه بازدید : 17 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (1)




"زن" نیستم اگر زنانه پای عشــقم نایستم!


من از قبیله ی "زلـــیخا" آمده ام...


آنقدر عشــقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند!


فرقی نمی کند فرشــته باشی یا آدم


یوســـف باشی یا سلـــیمان!


قالیچه ی دل من بدون اسم رمــز ِ نام ِ "تو" پــرواز نمی کند...


زنـــانه پای این عشـق می ایستم...


مــردانه دوسـتم داری؟؟!!

ایوب دیوونه بازدید : 34 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)
مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ایوب دیوونه بازدید : 46 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (1)

یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده , راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره ... !
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون ... !
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از ... !
... ... اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !
اینایی که همیشه میخندن ... !
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن ... !
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !
اینا فرشتن ... !
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه , اذیتشون نکنین ... !
تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن

ایوب دیوونه بازدید : 16 چهارشنبه 15 آذر 1391 نظرات (0)

خدا چرا عاشق شدم من
ديگه از دست اين دل يک شب آروم ندارم
واي چرا تو این زمونه شدم قربوني دل اسيره روزگارم

روزا چشماي نازش ميشينه تو نگاهم
شبا وقتي مي خوابم ميبينمش تو خوابم

براش نامه نوشتم
قشنگ و عاشقونه
نوشتم با دو چشماش منو کرده ديونه

ایوب دیوونه بازدید : 34 یکشنبه 12 آذر 1391 نظرات (0)

تا تواني در جهان يكرنگ باش ... قالي از صدرنگي زير پا افتاده است .تا تواني رفع غم از خاطر غمناك كن در جهان گرياندن آسان است ،اشكي پاك كن .........به جهاني ندهم. عالم درويشي را كه جهان غمكده اي در نظر درويش است .

ایوب دیوونه بازدید : 22 یکشنبه 12 آذر 1391 نظرات (0)

طریقه لب گرفتن از دختر های امروزی....

عجب حالی داره...

۱- منتظر وضعیت مناسب باشید. تماس چشمی، وضعیت دست‌ها و نحوه‌ی قرار گرفتن سرها نسبت به هم را بسنجید و موقعیت مناسب را به دست آورید.
۲- زودتر کار را تمام کنید. منتظر ماندن فقط لحظات را سردتر و بی‌لطافت‌تر خواهد کرد.
۳- تماس چشمی را در هنگام نزدیک شدن حفظ کنید. سعی کنید تا لحظه‌ی تماس لب‌ها چشمانتان را نبندید

۴- کمی سرتان را به یک سو بچرخانید تا هنگام نزدیک شدن و بوسیدن بینی‌هایتان به هم نخورد و باعث خراب شدن ملاقاتتان شود.
۵- لب‌هایتان را با ملایمت روی لب‌های خانم مورد نظر(!) فشار دهید. فعلا سعی نکنید دم ا را بمکید.

۶- خودتان را رها کنید. به چشم‌های همسرتان نگاه کنید. اگر دیدید او به شما نگاه نمی‌کند بهتر است ادامه ندهید.
۷- پس از بوسه‌ی اول همسرتان را دوباره ببوسید. برای بوسه‌های بعدی آزادی عمل و راحتی و بیشتری دارید در نتیجه لذت بیشتری هم خواهید برد.
۸- با بوسه‌هایتان بدن همسرتان را کاوش کنید. به نرمی و با لطافت گردن،‌ گوش‌ها و مژگان همسرتان را ببوسید. حالا دیگر باید حال بهتری داشته باشید از این به بعد دیگر خودتان می‌دانید چگونه ببوسید و کجاها را مورد نوازش و بوسه قرار دهید.

پسر و دخترهای خوشکل نظر یاتون نره

ایوب دیوونه بازدید : 24 یکشنبه 12 آذر 1391 نظرات (0)

فال بوسه


فال بوسه

دوست دارید بدانید که چطور احساسات گرم و سوزان مـــعشوقه تان را پاسخ میگویید

این فال در مورد سبک بوسیدن متولدین ماه های مختلف است. امیدواریم با خواندن این فال بتوانید با شخصیت معشوقتان بیشتر آشنا شوید و ببینید که لبهایتان چه سرنوشت عشقی برای شما رقم می زند!

برج فروردین بوسه های شما تند و سریع و بسیار پرحرارت هستند که نشانگر حس شهوتران و لذت طلب شماست، اما این احساس داغ و سوزان خیلی زود فروکش می کند.

برج اردیبهشت بوسه های شما با تعلل صورت می گیرد اما بوسه هایی ژرف و با احساس هستند که پی در پی می آیند و می آیند و…

برج خرداد بوسه های شما با فوران خنده، لبخند و مسخره بازی قطع می شود.

برج تیر بوسه های شما گرم و لطیف است، و دوست دارید تا ابد به آن ادامه دهید…

برج مرداد بوسه های شما وحشی و پراحساس، همراه با چنگ زدن و گاز گرفتن است. هیچگاه موقع بوسیدن از بروز احساسات خود جلوگیری نمی کنید و دوست دارید دیگران شما را به این خاطر تشویق کنند.

برج شهریور بوسه های شما بسیار دقیق، ظریف و ماهرانه است و معشوقتان زمانی متوجه آن می شود که شما کارتان را تمام کرده اید.

برج مهر آنقدر نگران وضعیت تنفستان هستید که نمی توانید خوب به بوسیدنتان بپردازید کمی خجالتی هستید و بعد لحظاتی بوسه های به یاد ماندنی میکنید

برج ابان شما خیلی زود از بوسیدن می گذرید و به سراغ……چیزی می روید که پشت سر آن برسد.

برج اذر بوسه های شما غافلگیر کننده و خود به خودی هستند که باعث می شود معشوقتان بیشتر و بیشتر طلب کند.

برج دی بوسه های شما لحظه ی خلاص شدن و آزادی از استرسی است که در طول روز اسیرتان کرده است.

برج بهمن بوسه های شما خیس و با کثیف کاری همراه است و هنگام بوسیدن چشمانتان را باز نگاه می دارید!

برج اسفند بوسه های شما رویایی، خیال انگیز، عاشقانه و ابدی است.                    

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 48
  • بازدید کلی : 4,908